مادرانه های من و قند عسلم

رواق منظر چشم من آشیانه ی توست...کرم نما و فرودآ که خانه خانه ی توست...

شیرین ترین روزهای زندگی یک مامان 

برای پسرم می نویسم تا روزی با خواندنش از حال لحظه لحظه هام با اومدنش به دنیای من لذت ببرد...محبت

 

رایان و رویا پارک

امروز به پیشنهاد خاله مژده جون رفتیم رویاپارک و خیلی نگران بودیم که نکنه شما اذیت بشی و خیلی خوشحالم که خیلی آقا بودی و تازه کلی ام کیف کردی😍 بنظرم بهت خوش گذشت... 😉 بنظر می رسید خیلی از محیط اطرافت تعجب کرده بودی پسر شیطونم😘 ...
30 خرداد 1399

گوجه سبز خور فسقلی

رایان مامان حالا دیگه بعد از گذشت یک سال و چند ماه که شروع به خوردن غذاها و میوه های مختلف کردی، با خوردن هر کدومشون چهره های مختلفی و ازت دیدیم و بعضی هارو خیلی دوس داشتی. تا الان بیشتر به خوراکی های شیرین علاقه نشون دادی ولی عجیب بود که عاشق گوجه سبز شدی مثل مامانی😉 منم کیف می کردم وقتی ادای مارو درمیاوردی و میخواستی نمک بهش بپاشی و به زور ترشی شو تحمل می کردی تا پا به پای ما به خوردن ادامه بدی و کم نیاری. خوشحالم که خوش خوراک شدی قربونت برم من نازنازی😘😘😘 ...
20 خرداد 1399

تولدت مبارک زندگیم

و بالاخره پس از روزها انتظار شیرین ترین روز در تقویم‌ مامان رسید😍 به نظرم هیجان انگیزتر از روز تولد یک سالگی تو برام تا حالا روزی وجود نداشته😊😘 خیلی برنامه ریزی کرده بودم که بتونم یه کاری کنم که خیلی بهمون خوش بگذره... خداروشکر همه چیز خوب پیش رفت و تو امروز یک ساله شدی و بعنوان یک عدد مامان برات آرزو می کنم که با تن سالم و لب خندون سال‌ها رو سپری کنی و پرانرژی به همه آرزوهای قشنگت برسی عشق مادر. ❤️  تولدت مبارک مرد کوچکم🎂😊👩‍👦   ...
26 دی 1398

شیرین کاری های خطرناک

آقا رایان جانِ من،شما یه کار خیلی بامزه و خطرناکی به تازگی انجام میدی که ما اولین بار از دیدنش یه حسی بین خنده و ترس داشتیم که اتفاقی برات نیفته 😱 البته شما به قول بابا جون دیوار راست و میری بالا... ولی این خیلی خطرناکه... چون امکان داره زیر پات سُر بخوره پسر قشنگ و شیطونم. شما علاقه زیادی به بند رخت داری که تا میام رخت پهن کنم ازش بری بالا و همه لباسارو هم من پهن می کنم، شما می ریزی زمین و این کار و انقد ادامه میدی تا هیچ لباسی روی بند نمونه😬😉😄 دیگه کم کم داره شیطنتات بیشتر میشه و بامزه تر میشی عشق مامانی😍😘😘😘 مرسی که باعث میشی وزن کم کنم با وجود تو😄☺️🥰 ...
21 آذر 1398

مرواریدت مبارک

امروز بالاخره پس از گذشت ۱۰ ماه و پانزده روز اولین مروارید شما رخ نمایان کرد آقا رایان جونم.😍 خیلی حس قشنگی داشتم چون شما جزو جوجه هایی بودی که دیر دندون درآوردن و دیگه نگران‌بودم که تا قبل تولدت حتما یه دونه دندون دربیاری😉 جالب بود که ما امروز تولد دعوت بودیم و اونجا من داشتم بهت میوه می دادم که یهو دستم به یه سفتی خورد روی لثه😃 گفتم وااااای مامانی دندون درآوردی😍❤️ خلاصه که جوانه زدن مرواریدتون خیلی مبارکه آقا پسرم.😁 به امید روزی که لبخندت مرواریدبارون بشه😉😘😘😘😘😘 
15 آذر 1398

قدم هاي تازه برداشتي

عشق من ديگه شروع به راه رفتن كردي و من از ذوق اولين قدم هات كه بدون تعادل برميداري تو پوست خودم نمي گنجم😍 اولين بار من و بابا تصميم گرفتيم كه با فاصله كم از هم بشينيم و تشويقت كنيم كه بياي توي بقل مون... توام ذوق مي كردي و سعي مي كردي قدم برداري ... يك دو ميفتادي😉 ولي هي قدم هاي بيشتر و بيشتر تا اينكه بعد دو روز ديدم داري خودت تاتي تاتي مي كني😃واااي به نظرم يكي از لذت بخش ترين صحنه هاي زندگيم بود ❤️ نفسم اميدوارم قدم هات هر روز به سمت موفقيت باشن ❤️
15 آذر 1398

عشق تيتراژ 😃

رايان جون عاشق تيتراژ سريال هاست... بخصوص سريال مانكن كه تموم ميشه هرجا باشه مي پره جلوي تلويزيون و شروع مي كنه خودشو تكون دادن و با آواها همسرايي مي كنه😉🥰 يعني من عاااشق اين كارتم ماماني 😍 يه دفعه كه خواب بودي و مانكن تموم شد از خواب پريدي و چهاردست و پا مثل جت خودتو رسوندي به تلويزيون 😂😘 ...
27 آبان 1398

هم پای مامان

امروز بابا امید با تیم کوهنوردی رفته بودن کوه. من و آقا رایان م از صبح که بیدار شدیم تصمیم گرفتیم بریم خوش بگذرونیم😉 همین شد که حاضر شدیم برای صرف صبحانه تو یه کافه دنج☕️ با دایی نویدم تماس گرفتیم که مارو همراهی کنه. و این شد اولین تجربه هم پای همیشگی مامان به صرف صبحانه 😋   ...
17 آبان 1398

آقا رايان سقّا شده😍

آقا رايان عزيزم، پارسال محرم كه شما توي شكم مامان بودي روز جمعه كه همه ي نوزادارو سقا كرده بودن و براي مجمع علي اصغر برده بودن، من داشتم از تلويزيون تماشا مي كردم و گفتم ايشالا اگه آقا رايان من هم صحيح و سالم دنيا بياد سال ديگه لباس سقا تنش مي كنم😍😘 خداروشكر امسال به آرزوم رسيدم و پسر دسته گلم و لباس سقا پوشوندم😊 علي اصغر نگهدارت باشه گل پسر مامان😇🙏🏻 ...
18 شهريور 1398